هزاران راه نرفته

هزاران راه نرفته را می رویم از همان مسیری که دیروز قدم گذاشتیم از همان خیابان از همان کوچه و همان کفش های خسته به پایمان است و در کشاکش قدم زدن های ممتد با خود سخن می گوییم و شاید آوازی یا ترانه ای زمزمه می کنیم ، بی آنکه بدانیم برای چه و برای که و تا به کی
و فردا از یاد می بریم این خاطره روزانه را
و فردایی دیگر از پس این فردا همچنان خواهد آمد
و ما هر روز بی خبر تر از دیروزی که گذشت امروزی که می گذرد و فردایی که خواهد گذشت